by : x-themes

خدایا در انجماد سرد نگاه های این مردم برای جهنمت دلتنگمپس زمینه های زیبای عاشقانه برای کامپیوتر -www.jazzaab.ir

چقدر تنهایی بده.....................................................................

پس زمینه های زیبای عاشقانه برای کامپیوتر -www.jazzaab.ir

میخواهم بنویسم......

یک عالمه حرف را

که همه در یک کلمه خلاصه میشود

تو...

تمام شد

یک شنبه 6 مرداد 1392 18:16 |- محمد -|

من اصلاا اهل خطای دید نبودم و نیستم ولی از این یکی نمیشه گذشت..

اول خیلی معمولی به این عکس نگا کنین..

حالا چند ثانیه به + وسط نگاه کنین..

کم کم دایره متحرک رنگش سبز میشه..

حالا یکم بیشتر به + نگا کنین..

الان دیگه دایره صورتی ها رو نمیبینین...

هههههه

عکس/ خطای دید فوق العاده جالب !-www.jazzaab.ir

یک شنبه 6 مرداد 1392 18:15 |- محمد -|

دعایی که با اون حضرت موسی هم زن پیدا کرد.هم خونه.هم شغل!

خدایا از رحمتت چیزی برایم بفرست

یک شنبه 6 مرداد 1392 18:13 |- محمد -|

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

یک شنبه 6 مرداد 1392 18:11 |- محمد -|

روز هـــــــــــای تعطیل
سخت تـــــــــــر
میگذرد،
زیرا که میدانم وقت داری
به من بیندیشی
ولی نمی
اندیشی...!!

 

گروه اینترنتی ایران سان

 

 

                                                                                                                                              

 

ما به دنيا آمديم اما.........................دنيا به ما نيامد

 

 

 

 معلمم به خط فاصله می گفت


خط تیره...


خوب می دانست فاصله ها چه به روزگار آدمها می آورد.........!

عکس های عاشقانه (5)

یک شنبه 6 مرداد 1392 18:9 |- محمد -|

زخماتو پنهون کن اینجا آدما زیادی بانمک شدن

 

 

 

 

سالهاست دیگه زبان سرخ سر سبز رو بر باد نمیده

 

الان دیگه با زبان سبز دل سرخ رو آتیش میزنن

 

 

 

آهای دخترا

کافیه جواب سلامی رو بدی تا ببینی چطوری دندون واسه تنت تیز میشه

ایران امروز من گربه نیست گرگه

لقمه بزرگتر از دهانت بودم

واسه همین بود که منو خرد میکردی تا اندازه بشم

 

 

 

یک شنبه 6 مرداد 1392 18:8 |- محمد -|

تنهایی مث یه بیماری میمونهههه..تنهایی قلب منو میسووزونه

یک شنبه 6 مرداد 1392 18:6 |- محمد -|

یک شنبه 6 مرداد 1392 18:3 |- محمد -|

                   

 

دلم گرفته....

به اندازه ی همان خرس عروسکی که باعشق به من دادی...

کاش زودتر میدانستم...

روزی به جای تو...

این عروسک آغوشم راپر میکند...

یک شنبه 6 مرداد 1392 17:59 |- محمد -|

http://www.uploadtak.com/images/6546_z5qtyhe86j7jrb3jwe5.gif

یک شنبه 6 مرداد 1392 17:53 |- محمد -|

میگفت:
وقتی آب خوردی بگو : یا حسین(ع) ...
ولی روزهای ماه رمضون که آب می بینی و نمیتونی بخوری ...!!
آروم زیر لب بگو:

یـــــا ابـــالفضـــــل (ع) ...!!

چهار شنبه 26 تير 1392 19:11 |- محمد -|

 

 

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هرچی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میرداره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر.منم باهات میام ………..
پدرمریم نامه تو دستشه ،کمرش شکست ،بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند.

سه شنبه 25 تير 1392 16:12 |- محمد -|

سخته بگی سخته و کسی نباشه بگه چرا؟چته؟چی سخته؟نترس من هستم

سخته سختیهاتو تنهایی به دوش بکشی.


 

سه شنبه 25 تير 1392 16:2 |- محمد -|

گفتم خدایا از همه دلگیرم
گفت :حتی از من؟
گفتم خدایا دلم رو ربودند
گفت:پیش از من؟
گفتم خدایا چه قدر دوری
گفت: تو یا من؟
گفتم خدایا تنها تریتم
گفت: پس من؟
گفتم خدایا کمک خواستم
گفت: از غیر من؟
گفتم خدایا دوستت دارم
گفت: پیش از من؟

سه شنبه 25 تير 1392 16:0 |- محمد -|

خــدايا ؟
کــمــي بــيـا جــلــوتــــر . .
مــي خــواهـــم در گوشــت چــيــزي بــگــويم . . . !
ايـن يـک اعــتـراف اســت . . .
مــن ..
بــي او ..
دوام نــمي آورم.
سه شنبه 25 تير 1392 15:47 |- محمد -|

 3

 

عكس لاو بغل كردن

صدای زندگی را میشنوم...

همه جا فرا میخواند مارا...

تورابرای آغوش کشیدن معشوقت...

مرا برای آغوش کشیدن زانوی غم...

سه شنبه 25 تير 1392 15:42 |- محمد -|

 

سکوت وصبوری ام را به حساب ضعف وبی کسی ام نگذار...

دلم...

به چیزهایی پایبند است...

که تو یادت نمی آید!!!

سه شنبه 25 تير 1392 15:40 |- محمد -|

یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند
جلوی ویترین یک مغازه می ایستند

دختر:وای چه پالتوی زیبایی
پسر: عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟
وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحان میکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده
پسر: ببخشید قیمت این پالتو چنده؟
فروشنده:360 هزار تومان
پسر: باشه میخرمش
دختر:آروم میگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟
پسر:پس اندازه 1ساله ام هست نگران نباش
چشمان دختر از شدت خوشحالی برق میزند
دختر:ولی تو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتار مورد علاقه ات رو بخری
پسر جوان رو به دختر بر میگرده و میگه:
مهم نیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای خرید گیتار میتونم 1سال دیگه صبر کنم
بعد از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن
پسر:عزیزم من رو دوست داری؟
دختر: آره
پسر: چقدر؟
دختر: خیلی
پسر: یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟
دختر: خوب معلومه نه
یک فالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم
دست دختر را میگیرد
فالگیر: بختت بلنده دختر زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان عاشقی عاشق
چشمان پسر جوان از شدت خوشحالی برق میزند
فالگیر: عاشق یک پسر جوان یک پسر قدبلند با موهای مشکی و چشمان آبی
دختر ناگهان دست و پایش را گم میکند
پسر وا میرود
دختر دستهایش را از دستهای فالگیر بیرون میکشد
چشمان پسر پر از اشک میشود
رو به دختر می ایستدو میگویید :
او را میشناسم همین حالا از او یک پالتو خریدیم
دختر سرش را پایین می اندازد
پسر: تو اون پالتو را نمیخواستی فقط میخواستی او را ببینی
ما هر روز از آن مغازه عبور میکردیم و همیشه تو از آنجا چیزی میخواستی چقدر ساده بودم نفهمیدم چرا با من اینکارو کردی چرا؟
دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتی پالتو مورد علاقه اش را با خود نبرد

 

شنبه 15 تير 1392 12:8 |- محمد -|

دل ندادی........
با خود گفتم این نیز بگذرد..
دل شکستی......
باز هم گفتم این نیز بگذرد
دل بریدی و رفتی......
من ماندم این زمزمه که...
او نیز بگذرد .....!!!!!

شنبه 15 تير 1392 12:6 |- محمد -|

دارم دق میکنم تحمل ندارم دیگه خسته شدم دارم کم میارم

دلم تنگ شده و دیگه نا ندارم همش فکر توام همش بی قرارم

دیگه اشگی برام نمونده که بخام برات گریه کنم فدای تو چشمام 

دلم داره واسه تو پرپر میزنه تو رفتیو هنوز خیالت با منه

شنبه 15 تير 1392 12:5 |- محمد -|

 

ﺗﻮ ﺭُﻭﯾﺎﺕْ ﺑــِڪِﺸﮯ ﺑﯿﺮﻭﻥْ

ﻣُﺤڪَﻢْ ﺑَﻐَﻠِﺶْ ڪُﻨﮯ،

ﺑَﻌﺪ ﺁﺭﻭﻡ ﺩَﺭِ ﮔﻮﺷِﺶ ﺑــِﮕﮯ : 

ﺁﺧِــﮧ ﺗُﻮ ﭼــِﺮﺍ ﻭﺍﻗِﻌﮯ ﻧﯿﺴﺘﮯ ﻻﻣَّﺼَﺒـْ ....

ﺑﻌﻀﮯ ﻫﺎ ﺭُﻭ ﺑﺎﯾَﺪ ﺍَﺯ

شنبه 15 تير 1392 12:2 |- محمد -|

k2migxhdjtc412ezqi8.jpg

اگر روزی داستانم را نقل کردی:

بگو بی کس بود اما کسی را بی کس نکرد

بگو تنها بود اما کسی را تنها نگذاشت

بگو دلشکسته بود اما دل کسی را نشکست

بگو کوه غم بود ولی کسی را غمگین نکرد

و

شاید بد بود اما

بدی کسی را نخواست...!

 

شنبه 15 تير 1392 12:1 |- محمد -|

 

شنبه 15 تير 1392 11:58 |- محمد -|

 

 

دیر باریدی باران...

دیر...

من مدتهاست در حجم نبودنش خشکیده ام...

شنبه 15 تير 1392 11:53 |- محمد -|


انسان چیست ؟

شنبه : به دنیا می آید.

یكشنبه : راه می رود.

دوشنبه : عاشق می شود.

سه شنبه : شكست می خورد.

چهارشنبه : ازدواج می كند.

پنجشنبه : به بستر بیماری می افتد.

جمعه : می میرد.

پرفسور حسابی

شنبه 15 تير 1392 11:21 |- محمد -|

ترس و ترس دروغ وشک و بیراه!

مرگ،مرا فرا میخواند اگرچه به نجوایی

وتُــــو هَـرگِز نَـخواه کِـه ببینی مُـردَنَم را !!!

روزی خواهد آمد بسان یک روز در بهاری فسرده تر از پاییز...

ساعتی پیش مرا قبل مردن با خود برده بود ...

ورفتــــــــم!

وتن پوش تشنه ی من در انتظاری بی سرانجام...

به نم نم بارانی تشنه زیستم!

آنگونه که تو بودی بایسته ی زیستن زیستی،چو آفتاب...

و این من بودم که خشکیده رفتم......

✿ℵمـَــجــنون

 

شنبه 15 تير 1392 11:14 |- محمد -|

               

 

 

بِه یادِ آرِزوهآیَم سُکوتي میکـُنـَم

بآلآ تَـر اَز فـَریــــــــــــــــــــــاد...

 

 

 

گالری تصاویر سوسا وب تولز

 

 براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

 

 

به سراغ من اگر می آیید تند و آهسته چه فرقی دارد؟

تو به هرجور دلت خواست بیا... مثل سهراب

دگر جنس تنــــــــــღـــایی من چینی نیست

که ترک بردارد.

مثل مــرمـــر شده است چینی نازک تنـــــــــღـایی من...

 

 

 

 

گالری تصاویر سوسا وب تولز

 

 

 

 

 

 

 

چه خوب میشد خدا تو همین روزا میومد و بوسم میکرد ومیگفت

این همه مدت داشتم باهات شوخی میکردم

ببینم جنبشو داری یا نه!!!! 

شنبه 15 تير 1392 11:11 |- محمد -|

 

به سلامتی همه ی اونــ ـایی که دهــنشون پُــرِحرفـــ ــه...

ولــ ـی مؤدبـــن وبــ ـا دهن پُر حَرف نمــ ـیزنن...

فقـ ـط سـ ـکوت میـــ ـکنن...!

شنبه 15 تير 1392 11:9 |- محمد -|

گریه دختر گالری تصاویر عاشقانه عکس عاشقانه عکس دختر عاشق دختر تنها دختر تصویر عاشقانه  عکس عاشقانه (8)

آنقـבربـﮧ ایـטּ روزهـﺂﮮ تلخ عـﺂבتـــ ڪرده اﻣ ڪـﮧ وقتـﮯ لبخنـב میزنـﻣ

قلبـﻣ تیر میڪشــב

بیچاره בلـ♥ـــﻣ چقدر زوב عـﺂבدتـــ مـیڪنـב بـﮧ

"نبوבטּهر آنچـﮧ مـﮯخواستـــ"

 

شنبه 15 تير 1392 11:8 |- محمد -|

 

 


 

 

 


 

دل خیابان‌های شهر تنگ شده برای رد پایت !

اصلا من به درک ؛
شنبه 15 تير 1392 11:5 |- محمد -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 ... 11 12 13 14 15 ... 25 صفحه بعد