میگفت:
وقتی آب خوردی بگو : یا حسین(ع) ...
ولی روزهای ماه رمضون که آب می بینی و نمیتونی بخوری ...!!
آروم زیر لب بگو:
یـــــا ابـــالفضـــــل (ع) ...!!
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هرچی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میرداره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر.منم باهات میام ………..
پدرمریم نامه تو دستشه ،کمرش شکست ،بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند.
گفتم خدایا از همه دلگیرم
گفت :حتی از من؟
گفتم خدایا دلم رو ربودند
گفت:پیش از من؟
گفتم خدایا چه قدر دوری
گفت: تو یا من؟
گفتم خدایا تنها تریتم
گفت: پس من؟
گفتم خدایا کمک خواستم
گفت: از غیر من؟
گفتم خدایا دوستت دارم
گفت: پیش از من؟
خــدايا ؟
کــمــي بــيـا جــلــوتــــر . .
مــي خــواهـــم در گوشــت چــيــزي بــگــويم . . . !
ايـن يـک اعــتـراف اســت . . .
مــن ..
بــي او ..
دوام نــمي آورم.
3
صدای زندگی را میشنوم...
همه جا فرا میخواند مارا...
تورابرای آغوش کشیدن معشوقت...
مرا برای آغوش کشیدن زانوی غم...
سکوت وصبوری ام را به حساب ضعف وبی کسی ام نگذار...
دلم...
به چیزهایی پایبند است...
که تو یادت نمی آید!!!
یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند
جلوی ویترین یک مغازه می ایستند
دختر:وای چه پالتوی زیبایی
پسر: عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟
وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحان میکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده
پسر: ببخشید قیمت این پالتو چنده؟
فروشنده:360 هزار تومان
پسر: باشه میخرمش
دختر:آروم میگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟
پسر:پس اندازه 1ساله ام هست نگران نباش
چشمان دختر از شدت خوشحالی برق میزند
دختر:ولی تو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتار مورد علاقه ات رو بخری
پسر جوان رو به دختر بر میگرده و میگه:
مهم نیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای خرید گیتار میتونم 1سال دیگه صبر کنم
بعد از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن
پسر:عزیزم من رو دوست داری؟
دختر: آره
پسر: چقدر؟
دختر: خیلی
پسر: یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟
دختر: خوب معلومه نه
یک فالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم
دست دختر را میگیرد
فالگیر: بختت بلنده دختر زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان عاشقی عاشق
چشمان پسر جوان از شدت خوشحالی برق میزند
فالگیر: عاشق یک پسر جوان یک پسر قدبلند با موهای مشکی و چشمان آبی
دختر ناگهان دست و پایش را گم میکند
پسر وا میرود
دختر دستهایش را از دستهای فالگیر بیرون میکشد
چشمان پسر پر از اشک میشود
رو به دختر می ایستدو میگویید :
او را میشناسم همین حالا از او یک پالتو خریدیم
دختر سرش را پایین می اندازد
پسر: تو اون پالتو را نمیخواستی فقط میخواستی او را ببینی
ما هر روز از آن مغازه عبور میکردیم و همیشه تو از آنجا چیزی میخواستی چقدر ساده بودم نفهمیدم چرا با من اینکارو کردی چرا؟
دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتی پالتو مورد علاقه اش را با خود نبرد
دارم دق میکنم تحمل ندارم دیگه خسته شدم دارم کم میارم
دلم تنگ شده و دیگه نا ندارم همش فکر توام همش بی قرارم
دیگه اشگی برام نمونده که بخام برات گریه کنم فدای تو چشمام
دلم داره واسه تو پرپر میزنه تو رفتیو هنوز خیالت با منه
ﺗﻮ ﺭُﻭﯾﺎﺕْ ﺑــِڪِﺸﮯ ﺑﯿﺮﻭﻥْ
ﻣُﺤڪَﻢْ ﺑَﻐَﻠِﺶْ ڪُﻨﮯ،
ﺑَﻌﺪ ﺁﺭﻭﻡ ﺩَﺭِ ﮔﻮﺷِﺶ ﺑــِﮕﮯ :
ﺁﺧِــﮧ ﺗُﻮ ﭼــِﺮﺍ ﻭﺍﻗِﻌﮯ ﻧﯿﺴﺘﮯ ﻻﻣَّﺼَﺒـْ ....
ﺑﻌﻀﮯ ﻫﺎ ﺭُﻭ ﺑﺎﯾَﺪ ﺍَﺯ
اگر روزی داستانم را نقل کردی:
بگو بی کس بود اما کسی را بی کس نکرد
بگو تنها بود اما کسی را تنها نگذاشت
بگو دلشکسته بود اما دل کسی را نشکست
بگو کوه غم بود ولی کسی را غمگین نکرد
و
شاید بد بود اما
بدی کسی را نخواست...!
انسان چیست ؟شنبه : به دنیا می آید.
یكشنبه : راه می رود.
دوشنبه : عاشق می شود.
سه شنبه : شكست می خورد.
چهارشنبه : ازدواج می كند.
پنجشنبه : به بستر بیماری می افتد.
جمعه : می میرد.
پرفسور حسابی
ترس و ترس دروغ وشک و بیراه!
مرگ،مرا فرا میخواند اگرچه به نجوایی
وتُــــو هَـرگِز نَـخواه کِـه ببینی مُـردَنَم را !!!
روزی خواهد آمد بسان یک روز در بهاری فسرده تر از پاییز...
ساعتی پیش مرا قبل مردن با خود برده بود ...
ورفتــــــــم!
وتن پوش تشنه ی من در انتظاری بی سرانجام...
به نم نم بارانی تشنه زیستم!❦
آنگونه که تو بودی بایسته ی زیستن زیستی،چو آفتاب...
و این من بودم که خشکیده رفتم......
✿ℵمـَــجــنون
بِه یادِ آرِزوهآیَم سُکوتي میکـُنـَم
بآلآ تَـر اَز فـَریــــــــــــــــــــــاد...
به سراغ من اگر می آیید تند و آهسته چه فرقی دارد؟
تو به هرجور دلت خواست بیا... مثل سهراب
دگر جنس تنــــــــــღـــایی من چینی نیست
که ترک بردارد.
مثل مــرمـــر شده است چینی نازک تنـــــــــღـایی من...
چه خوب میشد خدا تو همین روزا میومد و بوسم میکرد ومیگفت
این همه مدت داشتم باهات شوخی میکردم
ببینم جنبشو داری یا نه!!!!
به سلامتی همه ی اونــ ـایی که دهــنشون پُــرِحرفـــ ــه...
آنقـבربـﮧ ایـטּ روزهـﺂﮮ تلخ عـﺂבتـــ ڪرده اﻣ ڪـﮧ وقتـﮯ لبخنـב میزنـﻣ
قلبـﻣ تیر میڪشــב
بیچاره בلـ♥ـــﻣ چقدر زوב عـﺂבدتـــ مـیڪنـב بـﮧ
"نبوבטּهر آنچـﮧ مـﮯخواستـــ"
آهای مــــــــردم ...
عادت نکنید که هر زنـــی را فـاحـشـه بنـامیـد !
فـاحـشـه مــردیست که از همخـوابگـی با سگ هم نمیگذرد ....
اما برای ازدواج به دنبال دخــتـر آفتاب و مهتاب نـدیده است !
دخــــتــرک ...
هیچگاه برای بدست آوردن محـبت کسی" تـنت" را به او مسپـار!
هیچ تضـمینـی نیست که فــردا تــو را فـاحـشـه نخـواند ...
حواست باشد !
اینجـــا ایــــران است ...
اینجا تـنها سـرزمینی است که متضـاد بـاکره فـاحـشـه است
هی فلانی...
از من که گذشت اما بدان...
تو تا آخر عمر درگیر من خواهی بود!
وتظاهر میکنی نیستی...
مقایسه تو را از پا در خواهد آورد!
من میدانم به کجای قلبت شلیک کرده ام.
” سکوت “
خطرناکتر از حرفهای نیشدار است
کسی که سکوت میکند ،
روزی
” سرنوشت “
حرفهایش را به شما خواهد گفت
مــُحــکــَمـ راهـ بــــرو دُخــتــَـر .
تـــو عـــآشـِـق شـُــدے ... جَــنــگـــيـــدے
و ...حــالا..تـَــنــهــايـــے!
سَـــرتـــو بِـــگــيـــر بـــالا ... !!
اون لــيـــاقـــتــ جـَــنــگــيـــدن نـــداشــتـــ ...
این مگه با چند نفر دوسته که همیشه آنلاینه ؟
یک جمله همیشه یادت باشه:
همیشــــه آنــلـایــنتـــریـــن هــــا تنهـــاتــریـنـنـد . . .
همیشــــه تــــو دلــــت گفتــــی :
مامان گلم این حرف آخریه خدا خیلی بهم چسبید یعنی تو الان توی بغل خدایی، خوش به حالت، جات خیلی امن و راحته...
اما من چی عزیز دلم، من که آغوش تو رو هم از دست دادم ...
وقتی خدا داشت منو بدرقه می کرد بهم گفت: جایی که می ری مردمی داره که میشکوننت، نکنه غصه بخوری، قلب میذارم که جا بدی، اشک میدم که همراهیت کنه و
مرگ که بدونی برمی گردی پیشم
ما هميشه صداهاي بلند را ميشنويم
پررنگ ها را ميبينيم
سخت ها را ميخواهيم
غافل ازينکه خوبها...
آسان ميآيند، بي رنگ مي مانند و ......
بي صدا مي روند
اگه آفتاب می سوزونه
بیخیال اخه تو سایه بونی
اگه آدم ها وفا ندارند
بیخیال اخه تو مهربونی
اگه من واست میمیرم
بیخیال اخه تو لایق تر از اونی که میدونی
من بلد نیستم دوستت نداشته باشم
بلد نیستم حرف دلم را نگویم
حتی بلد نیستم بگویم می خواهمت وقتی می خواهمت
بلد نیستم نخندم وقتی با توام
حتی اخم کنم وقتی ناراحتم
من هیچ کار مهمی بلد نیستم جز دوست داشتنه تو ....
بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته
آسمان پر باران چشم هایم
بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه
بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد
وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟
ϰ-†нêmê§ |