به چشم هایت بگو…
انقدر برای دلَم رجز نخوانند …
من اهل جنگ نیستم ….
شاعرم!
خیلی که بخواهم گرد و خاک کنم…
شعری می نویسم
آنوقت
اگر توانستی…
مرا در آغوش نگیر …
בلـــَم گرفتــﮧ… از همــﮧ ی بــی تفآوتــی هآ… از همــﮧ فــَرآموشی هآ… از هَمﮧ بــی اعتمــآدی هآ… کــآش معلــمی بود و انشـ ـ ـــآیی مــی خوآســت… “روزگــآر خوב رآ چگونــه مــی گــُذرآنید؟؟؟
صدای ما رو
از پشت شیشه ی مانیتور می شنوید...
مانیتوری که الان ، خیلیا پشتش بغض دارن
مانیتوری که الان ، خیلیا دستشون
زیر چونشونه
در ضمن ،
پشت همین مانیتور هم خیلیا
[̲̲̅̅د̲̲̅̅ل̲̲̅̅ش̲̲̅̅و̲̲̅̅ن̲̲̅̅ ̲̲̅̅گ̲̲̅̅ر̲̲̅̅ف̲̲̅̅ت̲̲̅̅ه̲̲̅̅]
((سکانس ماندگار فیلم اعتــراض ساختۀ مسعـود کیـمیـایـے)).
.
.
.
صلوات برای سلامتی امیرعلی
ما کاری به حکم نداریم ؛
حکم رو کاغذ مالِ محکمس !
اصلیت حکم مالِ خداست !
که ما و مَنِش ریخته و
گلریزون میکنیم واس کسی که آزاد میشه از این چاردیواری
که کل دنیا چار دیواریه
کَــرَم مرتضی علی یه مرد که واسه شرف و ناموسش
دوازده سالو کشیده
وجدانش بالاتر از این پولاس ، که کاغذه
سلامتی سه تن :
ناموس و رفیق و وطن
سلامتی سه کس :
زندونی و سرباز و بی کس
سلامتی باغبونی که زمستونشو از بهار بیشتر دوس داره
سلامتی آزادی
سلامتی زندونیایِ بی ملاقاتی . . .
بعضے وقتا مجبورے تو فضاے بغضت بـפֿـنـבے …
בلت بگیره ولے בلگیرے نـڪنے …
شاڪے بشے ولے شـڪایت نـڪنے …
گریـہ ڪنے اما نزارے اشـڪات پیـבا بشن …
פֿـیلے چیزارو ببینے ولے نـבیـבش بگیرے …
פֿـیلے ها בلتو بشـڪنن و تو فقط سـڪوت ڪنے …
غریبه : امشب برات خواهم نوشت میخوام فقط واسه خود خود خ
غریبه : غروب میشه بازم بی تو...
جز تو کسی نمی فهمه ...
دلتنگی نه با قلم نوشته می شود نه با دکمه های سرد کیبورد...
دلتنگی را با اشک می نویسند ...
فت...
اون منم که عاشقونه شعر چشماتو می گفتم
هنوزم خیس می شه چشمام وقتی یاد تو می افتم
هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره
هنوزم می گم خدایا کاشکی برگرده دوباره
هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی,
یـــک نقطـــــه,
یـــک لبخنـــــد,
یـــک نگــــــــاه,
یـک عطر آشنـا,
یــک صــــــــدا,
یــک یـــــــــــاد,
از درون داغونـــت می کــــند,
هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی…!
گه به یــــــه نفر قول دادے
باهــــــاش بمونے ...دیگه حق ندارے چراغ امیــــــد دلشو خــــــاموش کنے ...رو حرفــــــت باش و عاشقش بــــــاش...مطمــــــئن باش دنیــــــاشو به پات میــــــریزه
تو نیستی ودنیا یه زندونه وبس
تو نیستی وجاتو نمیگیره هیچکس
تو نیستی ودنیا یه دنیا بهونه ست
تو نیستی وبی تو دارم میرم ازدست
مردان هم قلب دارن
فقط صدایشان، یواش تر از صدای قلب یک زن است!
مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند!
شاید ندیده باشی؛ اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند!
هر وقت زن بودنت را میبینم؛ سینه ام را به جلو میدهم،صدایم را کلفت تر میکنم
... تا مبادا...لرزش دست هایم را ببینی !
مرد که باشی ... دوست داری ... از نگاه یک زن مرد باشی ..!
نه بخاطر زورِ بازوها
به سلامتی
پسری که با کفش پاره
می ره مدرسه
دوستاش مسخرش می کنن
یه لحظه به فکر پدرش می افته
و به دوستاش میگه
درسته کفشام داغونه ولی توش خیلی راحتم
سرت را بالا بگیر ای مرد...
از چه خجالت میکشی؟
خجالت را باید کسانی بکشند که نان را از سفره ی تو دزدیده اند
اینها نوشته های از من است برای مخاطب ... خیلی دلم گرفته است برای مخاطب ...
دلم تنگ است برای خودم ... تنها مانده ام در این دنیای بی رحم با خودم ...
قسم به هر روزی از این روزها که میرن و میان ... من مانده ام تنها در این میان ...
ای مخاطبم خلاصم کن ... آی روح و جانم زخم شد خلاصم کن ...
دلم به کودکی ام تنگ گشته
بی دلیل می خندیدم
بی خبر از نیرنگ ها
بی خبر از عشق
چه روزهای خوبی بود
ولی حیف گذشت
ودیگر بازنمی گردد
زمین به صدا در آمده
و گلایه ای دارد
مرا به سمت خود می خواند
ولی نمی یابد
به کجا رفته ام که خبری از خودم نیست
به کجا رفته ام که خودم نمی دانم
مریم دلبرم به آغوشم باز گردم
می دانم گم شده ای در این دنیا
می دانم می خواهی نبینی هیچکس را
مریم جان به دنیای خود بازگرد
می دانم برگردی باز تنهایی
ولی چاره ای نیست بازگرد
زمین تو را می خواند
گله ام از تنهایی نیست
گله ام از نامردیست
گله ام از خار گل سرخ نیست
گله ام از آن است
که گل را بی رحمانه می چیند
گله ام از آن است
که راحت می شکند
آن دلی را که برای معبود است
پرنده ای که بال و پرش ریخته باشد!
مظلومیت خاصی دارد!
باز گذاشتن در قفسش توهینی است به او!
در قفس را ببند تا زندان دلیل زمینگیر شدنش باشد!
نه پر و بال ریخته اش
ϰ-†нêmê§ |